مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

مهموني خونه خاله فاطمه

گل مادر پنج شنبه قبل 21 شهريور 1392 ناهار دعوت شديم خونه خاله فاطمه جون خاله م‍ژده ، شيما ، الهام و ليندا جون هم بودن تازه سارينا كپلي هم با خاله مژده جونش اومده بود خلاصه كلي بهمون خوش گذشت و عكس گرفتيم ... تو هم كه اينقدر خوب و مهربون بودي مثل هميشه خوشرو و خنده به لب كه همه كيف كرده بودن و مي گفتن ماشالا چه پسر خوبيه خاله فاطمه كه حواسش به رفتارات بود كلي خوشش اومده بود و مي گفت چقدر باهوشه چقدر دقت داره ... چقدر احتياط مي كنه اينم يه خاطره از پسر محتاطم در اونروز : كفشاي خاله مژده رو پوشيده بودي و باهاشون اينور اونور ميرفتي ... وقتي خواستي وارد آشپزخونه بشي قدم برداشتي متوجه شدي اونجا ليزه و ممكنه بيفتي زمين واسه همين ك...
30 شهريور 1392

وقتي مهرتاش آقا خيلي سرخوش ميشه

شازده جيگر مادر و بابا وقتي از يه چيزي خيلي خوشحال ميشي و خوشت مياد و خيلي ذوق زده شدي با صداي تيز مي گي دَقَ   دَ قَ  و دست ميزني و خودت و اينور اونور مي كني اينقدر اين كارت بامزه است كه نگوووووووووووووووو همه اين حركتت و مي شناسن وقتي اينكارو مي كني بابا جون اينا ميگن الان آخر خوشحالي مهرتاشه ....   جوووووووووونمي تو عشقمي تو زندگيم نفسسسسسسسسسسسسسم
23 شهريور 1392

آشنايي من با يه دوست خوب به نام سحر

مهرتاش عزيزم چندين ماه پيش فكر كنم حدود ارديبهشت ماه 92 بود كه با يه دوست خوب به نام سحر توي دنياي مجازي آشنا شدم مي دوني قشنگ مادر  تا يه مدت پيش همه فكر و ذكرم اين شده بود كه چطوري بهت آموزش بدم و همش اينترنت گردي مي كردم تا ببينم اسباب بازياي خوب ، كتاباي خوب چيه واسه پرورش ذهنت ... به اينم فكر مي كردم كه تو بايد كودكي كني و بازي كني ولي خوب نمي دونستم چكار كنم تا هر دو اينارو در كنار هم داشته باشي تا اينكه در حين خريد تراشه هاي الماس با يه دوست خوب به نام سحر آشنا شدم و توي اين مدت خيلي چيزا ازش ياد گرفتم فهميدم كه بايد ديدم و عوض كنم و يه جور ديگه به همه چيز نگاه كنم ... و در واقع چشم هايم را شست و به من يادآوري...
20 شهريور 1392

دايره لغات داداشي كيان جون

شاهزاده قشنگم امروز مي خوام برات از دايره لغات داداشي كيان در 2 سالگي بگم ... آخه مي دونم بعدا كه بزرگ شدين حتما يه روز با همديكه به كلبه خاطراتت سر ميزنين و حتما با اين پست كلي كيف مي كنين و ذوق مي كنين دايره لغات جيگر خاله در 2 سالگي ما    و هرازگاهي مامان        =            مامان ( به مامانش و من و مادر جونش ميگه ) با     و هرازگاهي بابا           =            بابا  ( به باباش و بابا جونش ميگه ) آب&...
19 شهريور 1392

كلام بزرگان

مهرتاش عزيزم پسر ماهم يكي يه دونه من ، اينارو بخون ، عميق بخون و بهشون فكر كن اين نوشته ها همه از كلام هاي بزرگان ... من خوندم و خوشم اومد تو هم بخون و سعي كن ازشون استفاده كني من تلویزیون را بسیار آموزنده می دانم. هر زمان که تلویزیون در خانه ام روشن می شود، من به اتاق دیگر می روم و کتابی می خوانم. (گروچو مارکس، کمدین آمریکایی )   آموزش پر کردن یک سطل نیست، آموزش روشن کردن یک شعله است.(ویلیام باتلر ییتس، شاعر ایرلندی)   هیچ جانشینی برای کتاب در زندگی یک کودک وجود ندارد.(مری الن کی، نویسنده آمریکایی)   آموزش دادن مانند یادگرفتن دوباره است. (ژوزف ژوبر...
18 شهريور 1392

تولد داداشي كيان مبارك

ماماني روز 13 شهريور داداشي كيان 2 ساله شد ... خاله پريسا هم كه هنوز خونش آماده نشده بود  يه مهموني ساده تو خونه بابا جون اينا گرفت ما بوديم بابا جون و مادر جون و خودشون كلي بهمون خوش گذشت و رقصيديم تو هم كه حسابي تركوندي اينقدر رقصيدي كه وقتي رسيديم خونه تا بردمت رو تخت خوابت برد قربونت بشم ... جاي همگي مخصوصا آيناز جونم خالي بود ... كيان قشنگم عزيز دل خاله تولدت مبارك ايشالا عمر طولاني و پرباري داشته باشي و هميشه در حال پيشرفت ببينمت  
16 شهريور 1392

ديگه اينكارت دعوا داشتااااااااااااااااا

شازده شيطون من ديروز صبح كه از خواب بيدار شدي يهو ديدم شيطونه رفته تو جلدت و هي قلقلكت مي داد و مي فرستادت سمت بوفه هي مرفتي از ميز قاشق چنگالا بالا و مي ايستادي كنار بوفه و  با دو دستت دو طرفش و مي گرفتي و مي تكونديش ... و منم ... بدو بدو نفس زنان ميرسيدم بهت و بغلت مي كردم و تو ... با اون برق چشماي شيطونت بهم لبخند ميزدي و دوباره مي دويدي و تندي ميرفتي بالا ظهر كه بابايي از سركار اومد ... هي ميرفتي . بابا هم هي دنبالت مي كرد ... بابايي خسته شد و ولو شد رو مبل و گفت اصلا هر كار مي خواي بكن منم داشتم ظرف مي شستم كه با صداي بوفه به خودم اومدم و برگشتم ديدم بوفه است كه داره عين يه برج معلق ميره و مياد فقط جيغ زدم&nbs...
16 شهريور 1392

واي كه چقدر خوش ميگذره تو خونه

هفته قبل همش دو روزش و سركار بودم با اينكه مرخصي نداشتم و مرخصيام همه بدون حقوق ميشن اهميت ندادم و موندم خونه آره ديگه آخراي خطم زدم تو جاده خاكي چكار كنم خوب خسته ام ديگه    خَس     ته گل مادر كلي با همديگه خوش گذرونديم و مي ديدم كه چقدر شبا راحت تر مي خوابي بدون اضطراب از اينكه صبح مامان ميره اداره خيلي خوب بود  خيليييييييييييييييييييييي ولي امان از اين شنبه ها كه وقتي اسمش مياد تن و بدن من به لرزه در مياد يعني كل شبش و با استرس صبح مي كنم خلاصه كه خيلي بهم خوش گذشت اونقدي بهم خوش مي گذره كه فكر مي كنم هيچ لذتي تو دنيا بهتر از سر كار نرفتن نيست البته در حال حاضر ما بنده هاي خدا كه س...
16 شهريور 1392

دست شاهزاده كوچول اوف شده

خوشگل قشنگم دو روز پيش از سركار كه برگشتم خاله پريسا گفت دست مهرتاش عفوني شده واي كه مردم از ترس ديدم روي انگشت اشارت كه هميشه در حال مكيدنشي به انداه نوك چوب كبريت سفيد شده و ورم كرده بعدازظهرش با بابا مهردادت رفتي دكتر ... آقاي دكتر پماد به قول سنتي مرهم سياه داد و گفت بايد بماليم به انگشتت و اون قسمت و با چسب زخم ببنديم تا كم كم سرباز كنه و عفونتش خارج شه ... الان دو روزه برات مرهم ميذارم و اون قسمت برجسته تر و سفيدتر شده به اندازه يه نخود شده و هنوز سر باز نكرده تازه بايد سفالكسين هم بخوري واسه اينكه يه وقتي عفونت تو بدنت پخش نشه اصلا چيز نگران كننده اي نيست ولي خوب ظاهرش خيلي بد شده و همين ناراحتم مي كنه ايشالا زودتر سرباز...
12 شهريور 1392